سلام 

من چندوقتی بخاطر کنکور نبودم و اینجا خیلی خلوت شده ... 

اول میخواستم اینجا رو کلا حذف کنم ، ولی یه نفر ( دست های پشت پرده ) گفت اگه حذفش کردی میکشمت 

بعد از مشورت ها و تفکرها ، تصمیم گرفتم مدیریت انجمن رو به یه نفر دیگه بسپارم 

هر کس میتونه این وظیفه رو به عهده بگیره اعلام وجود کنه 

ازتون میخوام کم و کاستی ها رو بگید تا جبران کنم ... 

میخوام دامنه ی موضوعات انجمن رو گسترده تر کنم 

سوم این که از دوستاتون دعوت کنید بیان توی انجمن عضو بشن ... البته نه هر کسی ، باید مث خودتون خوب باشن :دی 

تا الان توی صحه اصلی فقط مطالب عاشقانه بود .. از این ب بعد مطالب دیگه هم میذاریم 

چندتا حرف دیگه داشتم  یادم رفت 

حتما نظر بدید و مدیریت محترم را یاری کنید در این راه دشوار 

موفق باشید 

════════════ ೋღ☃ღೋ ════════════

همیشه ـهمـــ قافیه بوده اند

سـ ـ ـ ـیب و فـ ـ ـ ـریب

حتـے زمانـے کــ ِ ـهیچکس شعرے نگفته بود

و حالا کــ ِ ـهیچ کس شعر مـے گوید

ما ـهمــ ِ با ـهمــ

مـے گوییمــ: ( ســــــــــــــیب)

و دوربین ـهاے عکاسـے را فریب مـے دهیمــ

تا پنهان کنیمــ آن اندوه موروثـے را پشت این لبخند مصنوعـے

════════════ ೋღ☃ღೋ ════════════

جرم من عاشقی بود ، جرم تو شکستن یک قلب عاشق.
در این دادگاه ،اعتراف میکنم اشتباه کرده ام که عاشق شدم…. اما تو همچنان سکوت کرده ای.
کاش تو نیز اعتراف میکردی که قلبم را شکستی، شاهد قلب شکسته ام، دو چشم خیسم است.
اشتباه کردم که قلب کوچک و پر از دردم را وارد این بازی پوچ کردم ، نمیدانستم این بازی برد و باخت دارد ، زیرا من تنها به لحظه هایش می اندیشیدم.
با اینکه می دانستم عشق دلتنگی ، اشک ، غم ، غصه و جدایی دارد اما باز عاشق شدم، عاشق شدم و در پایان نیز قلبم به عزای عشق نشست.
اگر جرم من عاشقی بود ، جرم تو سنگین تر بود ، تو یک قلب عاشق را شکستی.
تو احساس را در وجود من کشتی و زندگی ام را به مرز نابودی کشاندی.
حالا تو بگو ای سرنوشت ، قاضی این دادگاه ، من محکومم یا آن بی وفا.
سرنوشت چیزی نگفت ، چون خودش در این بازی نقش داشت.
در این سوی دادگاه ، من سرگردان و در سوی دیگر سرنوشت و آن بی وفا.
سرنوشت رای را به سود آن بی وفا اعلام کرد و مرا محکوم به حبس ابد در قلب تنهایی ها کرد.
حالا من مانده ام و تنهایی ها. احساس آرامش میکنم با اینکه در قلب تنهایی ها زندانی ام. نه غصه ای از عشق در دل دارم و نه دلتنگ کسی میشوم.
نه انتظار می کشم و نه حسرت.
کاش از همان اول در این گوشه ، در کنار یار با وفایم یعنی تنهایی اسیر میشدم.
کاش هیچگاه عاشق نمی شدم.
ای بی وفا تو مجرم بودی اما من محکوم شدم و اینک تو آزادی و من اسیرم.
آری سرنوشت ، مرا اسیر تنهایی ها کرد اما تو را در سرزمین خوشبختی ها رها کرد.

تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است 

 ماه مهمانی تمام و مه‌نگارم رفته است

با گل این بوستان تازه انسی داشتم 

 گرم گل بودم که دیدم گلعذارم رفته است

غرورمــــ را از سر رآه نیاوردمــ کهـ آن را راحتـــ بشکنے!

بدآن اگر غرورمـ بشکند ، با خرده هآے آن

شآهرگـ زندگےِِ

تـــو را نیز خوآهَــمـــ زَد....

سـکـــــــه ی زنـدگـیم

شـیـــــــر نـدارد

امــــــــا

هـمـیـن خـطـی

کـه مـــــــرا بـه تــــــو

وصـــــــــــــــــل

نـگـه مـی دارد را

بسیـــــار دوســـــــت مـی دارمـــ ..

گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ،

كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...

كه وقتی تو اوج تنهایی هستی ،

با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش ! هستی !؟

♥ دل ...
ایـن ڪلمه ے بـــے نقـطـــه ...
گــاهــے تـنـگـــ میشـــود تـا حـــدِ یـکـــ نـقـطــــه ...

براي تو مي نويسم... 

براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست... 

براي تويي كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ... 

براي تويي كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ... 

براي تويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد... 

براي تويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... 

براي تويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي... 

براي تويي كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردي... 

براي تويي كه هر لحظه دوري ات برايم مثل يک قرن است... 

... تويي كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است براي 

براي تويي كه قلبت پـاك است ... 

براي تويي كه در عشق ، قـلبت چه بي باك است... 

براي تويي كه عـشقت معناي بودنم است... 

براي تويي كه عـشقت معناي بودنم است... 

براي تويي كه غمهايت معناي سوختنم است... 

براي تويي که آرزوهايت آرزويم است...